داستان کوتاه روح دختر بچه

ساخت وبلاگ
روباه گفت: -این هم از آن چیزهایى است که پاک از خاطرها رفته. این همان چیزى است که باعث مى‌شود فلان روز با باقى روزها و فلان ساعت با باقى ساعت‌ها فرق کند. مثلا شکارچى‌هاى ما میان خودشان رسمى دارند و آن داستان کوتاه روح دختر بچه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه روح دختر بچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dastankadehman بازدید : 202 تاريخ : پنجشنبه 23 خرداد 1398 ساعت: 0:40

شهریار کوچولو درآمد که: -آدم‌ها!… مى‌چپند تو قطارهاى تندرو اما نمى‌دانند دنبال چى مى‌گردند. این است که بنامى‌کنند دور خودشان چرخک‌زدن.و بعد گفت: -این هم کار نشد…چاهى که به‌اش رسیده‌بودیم اصلا به چاه‌ه داستان کوتاه روح دختر بچه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه روح دختر بچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dastankadehman بازدید : 137 تاريخ : پنجشنبه 23 خرداد 1398 ساعت: 0:40

نگاه متینش به دوردست‌هاى دور راه کشیده بود.گفت: بَرِّه‌ات را دارم. جعبه‌هه را هم واسه بره‌هه دارم. پوزه‌بنده را هم دارم.و با دلِ گرفته لبخندى زد.مدت درازى صبر کردم. حس کردم کم‌کمَک تنش دوباره دارد گرم داستان کوتاه روح دختر بچه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه روح دختر بچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dastankadehman بازدید : 169 تاريخ : پنجشنبه 23 خرداد 1398 ساعت: 0:40

دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند. ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش ر داستان کوتاه روح دختر بچه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه روح دختر بچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dastankadehman بازدید : 170 تاريخ : پنجشنبه 23 خرداد 1398 ساعت: 0:40

روزی، اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دسته گلی زیبا روی یکی از صندلی‏ ها نشسته بود. مقابل او دخترکی جوان قرار داشت که بی ‏نهایت شیفته زیبایی و شکوه دسته گل شده بود و لحظه ‏ای از آن چشم برنمی داستان کوتاه روح دختر بچه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه روح دختر بچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dastankadehman بازدید : 135 تاريخ : پنجشنبه 23 خرداد 1398 ساعت: 0:40

پسرکی بود که می خواست خدا را ملاقات کند، او می دانست تا رسیدن به خدا باید راه دور و درازی بپیماید. به همین دلیل چمدانی برداشت و درون آن را پر از ساندویچ و نوشابه کرد و بی آنکه به کسی چیزی بگوید، سفر ر داستان کوتاه روح دختر بچه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه روح دختر بچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dastankadehman بازدید : 128 تاريخ : پنجشنبه 23 خرداد 1398 ساعت: 0:40

ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽ‌ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ‌ﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ‌ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ داستان کوتاه روح دختر بچه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه روح دختر بچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dastankadehman بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 23 خرداد 1398 ساعت: 0:40

وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچه‌های محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بی‌درد و بی‌کس. و این لقب هم چقدر به او می‌آمد نه زن داشت نه بچه و نه کس‌وکار درستی.شنیده بودیم که چند تایی براد داستان کوتاه روح دختر بچه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه روح دختر بچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dastankadehman بازدید : 86 تاريخ : پنجشنبه 23 خرداد 1398 ساعت: 0:40

روزی مدیر یکی از شرکت‌های بزرگ در حالی‌که به سمت دفتر کارش می‌رفت چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه می‌کرد.جلو رفت و از او پرسید: شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می‌کنی؟ داستان کوتاه روح دختر بچه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه روح دختر بچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dastankadehman بازدید : 156 تاريخ : پنجشنبه 23 خرداد 1398 ساعت: 0:40

روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را د داستان کوتاه روح دختر بچه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه روح دختر بچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dastankadehman بازدید : 130 تاريخ : پنجشنبه 23 خرداد 1398 ساعت: 0:40